loading...
عاشقانه ما
لایو بازدید : 5 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

اگر بیمار درد بی دوایی

و گر پابند زنجیر جفایی

اگر خواهی ز هرمحنت رهایی

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

اگر ای دل شدی از غم مکدر

اگر شد بسته بر روی تو هر در

به قلب پر زمهر و دیده ی تر

 بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

قفس بگشا و کن مرغ دل آزاد

رود تا در کنار جسر بغداد

بنال ای دل بنال از بهر امداد

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

نمی دانم چرا بی جرم و تقصیر

امام هفتمین در گیر زنجیر

به زندان گشته آن معنای دین پیر

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

به روی خاک زندان میر خوبان

وصی مصطفی با قلب سوزان

سپرده جان به مانند غریبان

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

فللک تا کی جفا با آل یاسین

ز داغ هفتمین سالار آئین

بزن بر سینه و با چشم خونین

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

غم موسی در شادی به ما بست

ز داغ او دل هر شیعه بشکست

بزن (طالع) به دامان علی دست

بگو یا حضرت موسی ابن جعفر

طالع

*****

من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا

از چه دشمن می دهد این قدر آزارم خدایا

من که از زندان زمین گیرم نباشد

حاجتی دیگر به زنجیر گرانبارم خدایا

آه از این زندان ظلمانی و زندانبان ظالم

وه کجا افتاده در غربت سر و کارم خدایا

جز فروغ گوهر اشکی که با یاد تو ریزم

کس نیفروزد چراغی در شب تارم خدایا

عاشقان را خواب در چشمان نمی آید از آنرو

روز و شب با ذکر تو مشغول و بیدارم خدایا

ای که می بخشی نجات از بین آب و گل شجر را

کن خلاص از محبس هارون تن زارم خدایا

جان زحسرت بر لب آمد وندیرین ساعات آخر

دیدن روی رضا را آرزو دارم خدایا

کو رضا آرام جانم کو رضا روح و روانم

تا از او روشن شود چشم گهر بارم خدایا

بر مؤید مرحمت فرما طواف مرقدم را

چونکه اشعراش بود مقبول دربارم خدایا

سیدرضاموید

  *****

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بندۀ مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دل سوخته ز ندبۀ چشمان خسته اش

دل خون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در بند ظلم و کینۀ قوم ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیلۀ عصیان چه می‌کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشۀ زندان چه می‌کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشۀ ویران چه می‌کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

 ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

یوسف رحیمی

*****

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او

زندان نبود، چاه پر از کینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس

زندان نبود یک قفس زیر خاک بود

هر کس نفس نداشت در آن جا هلاک بود

زندان نبود، کرب و بلای دوباره بود

یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود

زندان نبود یوسف در بین چاه بود

زندان نبود گودی یک قتلگاه بود

زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود

تصویر هر چه بود، کبود و سیاه بود

زنجیر را به گردن آیینه بسته اند

صحن و سرای آینه را هم شکسته اند

دیگر کسی به نور کنایه نمی زند

شلاق روی صورت آیه نمی زند

می خواستند ظلم به آل علی کنند

می خواستند روز و شبش را یکی کنند

هر کس که می رسید در آن جا ادب نداشت

جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت

حتی نماز و روزه در آن جا بهانه بود

افطار روزه دار خدا تازیانه بود

باران گرفته و همه ی شب گریسته

گاهی به حال معجر زینب گریسته

زندان نبود روضه گودال یار بود

هر شب برای عمۀ خود بی قرار بود

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود

زینب میان جمعیت نیزه دار بود

در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود

زندان برای دختر زهرا روا نبود

رحمان نوازنی

*****

 موسی شدی که معجزه ای دست و پا کنی

راهی برای رد شدن قوم وا کنی

زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

در یک بدن به جای همه درد می کشی

می خواستی تمام خودت را فدا کنی

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ساق پا کنی

عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند

این گونه بهتر است خدا را صدا کنی

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اکتفا کنی

علی اکبرلطیفیان

 *****

ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آید

 وین نوائیست که از گوشۀ زندان آید

آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت

شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید

های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر

شب و روز تو و او هر دو به پایان اید

سال ها این پسر فاطمه مهمان تو هست

هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید

هم دم آن پدر پیر ز چندین اولاد

طفل اشکی است که از دیده به دامان آید

امشب از غربت او سلسله هم می نالد

کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید

کند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوس

نکشد دست اگر بر لب او جان آید

گر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابد

بانگ مظلومیش از سینه باران آید

 سیدرضاموید

*****

 من که عالم همه دم دور سرم گردیده

تنم از جور عدو زخم فراوان دیده

دل من تنگ مدینه دل من تنگ رضاست

دیده گریانم از این دوری و دل رنجیده

کنج زندانم و روزم همه دم تاریکیست

گشته جاری به رُخم خونِ دلم از دیده

نه فقط سندی ملعون دل من آزرده

ناسزا گفته و سیلی زده و خندیده

رد خونابه به هر جای تنم معلوم است

بس که زنجیر به روی بدنم چرخیده

زخم این سلسه ها سوز عجیبی دارد

گوییا سلسله با پوست یکی گردیده

عاقبت شد بدنم بر روی یک تخته سوار

شد جدا روح من از جسم جسارت دیده

 ” ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت “

استخوان ها همه دیدند ز هم پاشیده

باز با این همه احوال کسی بوده که بر…

…تن پاخورده و زارم کفنی پوشیده

تن من شد کفن اما پدرم بی کفن است

آنکه خورشید سه روزی به تنش تابیده

ناصرشهری

 *****

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست

جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست

در دل اثر از شادی و امّید مجویید

از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟

دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست

امّید رهایی چو از این بند محال است

ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست

ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی

در سینه دگر جز نفس مختصری نیست

تا بال و پری بود قفس را نگشودند

امروز گشودند قفس را که پری نیست

انسانی

 *****

من در این کنج قفس غوغاى محشر میکنم

پیروى از مادرم زهرا اطهر میکنم

کاخ استبداد را بر فرق هارون دغا

واژگون با نعره الله اکبر میکنم

تا زند سیلى به رویم سندى از راه ستم

یاد سیلى خوردن زهراى اطهر میکنم

گر چه در قید غل و زنجیر مى باشم ولى

استقامت در بر دشمن چو حیدر میکنم

گر زپا و گردن رنجور من خون مى چکد

یاد میخ و سینه مجروح مادر میکنم

ژولیده

*****

 هر کجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد کنید

تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پرى

یاد از مردن زندانى بغداد کنید

چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید

از عزیز دل زهرا و على یاد کنید

کُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ

زین ستمکارى هارون، همه فریاد کنید

چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند

خاطر موسى جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد کنید

پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش

پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

“خوشدل” از ماتم آن باب حوائج گوید

تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید

خوشدل تهرانی

*****

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

ژولیده نیشابوری


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 91
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 127
  • بازدید ماه : 288
  • بازدید سال : 440
  • بازدید کلی : 2,163